"سيمون لوسی ارنستين ماري برتراند دوبووار"، در نهم ژانويهي 1908 در خانوادهاي سرمايهدار در پاريس به دنيا آمد. كودكي شاد و خوبي را سپري كرد. پدرش، وكيل و مردي با فرهنگ بود و مادرش، زني دلسوز و مهربان. سيمون، دلبستگي زيادي به خواهرش داشت.
به اين ترتيب، فضايي تنيده از آسودگي خيال، همراه با مهر و محبت، كودكي او را در بر گرفته بود و چون برادري نداشت، از دختر بودن خود در شگفت نبود.
از پنج سالگي به يك مدرسهي كاتوليكي رفت؛ مدرسهاي كه به گفتهي خودش، او را خشنود نميكرد. در دوره ي دبيرستان، همواره شاگرد ممتاز دبيرستان "دزير" Desir)) بود. پسرعموي او كه عشق دورهي نوجواني دوبووار بود، ذهن وي را نسبت به توانگري ميراث فرهنگياش بيدار كرد. دوبووار در كتاب يادبودهاي خود چنين مينويسد:
«ژاك، سرايندگان و نويسندگان بسياري را ميشناخت كه من دربارهي آنها هيچ نميدانستم. همراه با او، همهمهاي دور از جهاني كه دروازههايش به روي من بسته بود، به خانه ميآمد. واي كه چه اندازه دلم ميخواست در اين جهان، كَند و كاو كنم.»
پدرم با غرور ميگفت :
«سيمون، ذهن مردها را دارد؛ همانند مردها ميانديشد. اصلاً يك پا مرد است.»
با اين همه، با من مانند دختر بچهها رفتار ميكرد. ژاك و دوستانش كتابهاي راستين ميخواندند و در جريان همهي رويدادهاي روز بودند. آنها در فضايي باز و آزاد، زندگي ميكردند و من زنداني كودكستان بودم.»
جنگ جهاني اول، رفاه و آرامش خانوادگي سيمون را از بين برد. از اين رو سيمون با درس خواندن در مدرسهي كاتوليكي "لوكوردزير"، از آموزشي محدود برخوردار شد، خلاف آنچه ژان پل سارتر و آندره ژيد از آن بهره مي بردند.
آموزشها و باورهاي ضد و نقيض پدر و مادر، دوران كودكي او را از احساس شك و ترديد انباشت و به گفتهي خودش، در آينده، زمينهي شورشي بزرگتر را فراهم كرد. كشش سيمون به روشنفكري، هدفي برآمده از بوالهوسياش نبود، بلكه برآيند نيروهاي ناهم سوي دنياي وي بود. وي در اين زمينه ميگويد :
«معيارهاي اخلاقي فردي و غيرمذهبي پدر در تضاد كامل با سنت پرستي سفت و سخت آموزههاي مادرم بود.»
سيمون، سرگردان و آويزان، ميان شك گرايي آريستوكراتيك پدر و خشك انديشي و جدي بودن بورژوايي مادر، تلاش مي كرد از اين الهام ها براي خود معنايي بيرون بكشد و اين تلاش، زندگي دروني وي را به جدلي بيپايان تبديل كرد كه به ادعاي خود او، دليل بنيادي گرايش وي به روشنفكري شد.
كتاب خواندن از همان آغاز، گونهاي سرپيچي و قانون شكني بود. كتابهاي او را دست سانسورچي مادر به دقت از شكل و ريخت ميانداخت و كتاب خواندنش، مدام در چارچوب مقرراتي سخت محدود مي شد.
با اين همه، دوبووار به خواندن كتاب روي آورد و كتابها از آغاز جواني، گسترهي او شدند تا ذهن كنجكاوش را سيراب كنند.
دوبووار در سال 1925 ديپلم گرفت و با وجود مخالفت خانوادهاش، پيشهي آموزگاري را براي خود برگزيد.
سيمون از خانواده به جامعه پناه برد، ولي در اندك مدتي فهميد سنتهايي سخت مردانه بر جامعهاش حكومت ميكنند و او را به گردهمايي خود راه نميدهند.
تنها يك راه پيش رويش بود، راهي كه پيش از او زنان ديگري آن را آزمايش كرده بودند و او ميتوانست در آن، پرتو اميدي ببيند؛ ادبيات.
سيمون نوشتن را براي توجيه خود و پي افكندن پايه هاي شخصيتياش به كمك گرفت و به گفتهي "مري اونز"، از سرنوشت بيشتر زنان - تهيدستي و مادر شدن -گريخت و در انستيتو "سن ماري" به يادگيري ادبيات و فلسفه پرداخت. سپس به دانشگاه "سوربن" رفت و تا زمان گرفتن مدرك ليسانس، طي يكسري برنامهي درسي و پژوهشي فشرده، آثار فلاسفهي نام آوري همچون "دكارت"، "كانت"، "برگسون"، "نيچه" و ديگران را خواند. در سال 1928، ليسانس خود را از دانشگاه "سوربن" گرفت و آنگاه، آشنايي با "ژانپل سارتر" پيش آمد.
"سارتر"، "آندره اربو" و "پل نيزان"، سه دانشجوي فلسفه، گردهمايي به هم پيوستهاي را با يكديگر شكل دادندو سيمون دوبووار توانست به اين گروه راه يابد.
نيروي ويژهي ذهن او توجه اين سه نفر را به خود جلب كرد و سيمون، زندگينامه نويسي را به گونهي گستردهاي آموخت و در آن، به مرتبهاي از چيرگي دست يافت. سيمون دربارهي ورود خود به گسترهي ادبيات مينويسد :
«هرگز جرات چنين كاري را نداشتم ... به نظر مي رسيد ادبيات از لحظهاي كه آن را به شخصيت خودم آغشته كنم، چيزي بسيار جدي مي شود؛ جدي همچون خوشبختي يا مرگ.»
وي اين سالها را تا پيش از جنگ دوم جهاني، "سالهاي طلايي" زندگي خود مينامد و اين، آغاز كنار هم قرار گرفتن "ژان پل سارتر" و "سيمون دوبووار" به عنوان زوجي ادب آموخته بود كه تا پايان زندگي شان دوام آورد. خود او ميگويد :
«من و سارتر همچون پريان در دايرهي سحرآميز خلوت خود ميزيستيم ... .»
در سال 1931، دوبووار براي تدريس به جنوب فرانسه فرستاده شد. ژان پل سارتر هم سِمَتي مشابه به دست آورد. دوبووار طي سالهاي سكونت در شهرهاي "مارسي" و "روآن"، با همه ي تلاش به كار نوشتن پرداخت؛ رمانهاي "مهمان"، "خون ديگران" و نمايشنامهي "دهانهاي بيهوده"، در زمره ي آثار دورهي نخست نويسندگي سيمون دوبووار به شمار مي روند.
در سال 1936، دوبووار و نيز ژان پل سارتر، در دبيرستان به تدريس پرداختند. پس از مدتي كه رنج زندگي در شهرستان، آنها را به ستوه آورده بود، "دوبووار" در "پاريس" و "سارتر" در "ليون" سرگرم كار شدند؛ ولي اين دوران سرشار و پرثمر، چندان به درازا نپاييد و با آغاز جنگ جهاني دوم، زندگي دوبووار دچار چرخشي ناآشنا شد. سارتر در سال 1939؛ يعني زمان ناآرام جنگ دوم، به خدمت نظام، گسيل و در سال 1940 بدست نازيها دستگير شد. در اين روزها، دوبووار نزديك به بيست و هفت بهار را پشت سرگذارده و به گفتهي خودش، دارندهي تاريخ در نكبتبارترين شكل آن شده بود. پس از آن، زندگي و كار او در مقام نويسنده، آموزگار و روشنفكر، گواهي بر كمابيش همه ي آشوبهاي عمدهي اروپاي قرن بيستم بود. دوبووار مينويسد :
«تاريخ، ناگهان بر سرم آوار شد و من هزار تكه شدم. يكباره چشم از خواب گشودم و ديدم كه هر تكهام در يك گوشه از جهان افتاده است. براي نخستين بار دريافتم كه زيستن در چيرگي پيشامدها؛ يعني چه.»
بدين ترتيب، او بستگي و همبستگياش را با ديگران كشف كرد و باز اين دوران، همزمان با ريشه گرفتن فلسفه ي "اگزيستانسياليسم" يا "اصالت وجود" است كه "سارتر"، يكي از پيشروان و ترويج دهندگان آن بود. اين فلسفه، جريان فكري بسيار تأثيرگذاري در سالهاي پر تب و تاب قرن بيستم در ميان روشنفكران جهان شد. "اگزيستانسياليسم"، به راستي، فلسفه ي دوره بحران است؛ دوران چيرگي نازيها بر اروپا. پايبندي سفت و سخت آن به آزادي و اصالت با حال و هواي فرانسه كه چكمههاي آلماني را بر گُردهي خاكش حس كرد و تمدن غربي كه به دست فاشيسم و نازيسم زاده و پرورده ي خودش، دچار بحران و تباهي شده بود، دركي منطبق با حال و هواي اين دنيا را با خود داشت كه به زودي مورد توجه روشنفكران قرار گرفت.
در سال 1946، دوبووار در پي پيشنهاد ژان پل سارتر، دست به پژوهشي زد، مبني بر اينكه زن بودنش، به راستي، چه تأثير متفاوتي [ =ديگرگوني ] در سرنوشت او داشته است و به گفته ي خودش:
«من كه ميخواستم دربارهي خودم سخن بگويم، به اين نتيجه رسيدم كه براي اين كار، نخست بايد وضع زنان را به كلي بيان كنم و نخستين چيزي كه بايد بگويم، اين است كه من زن هستم.»
اين آغاز نگارش كتاب جنجالبرانگيز و با ارزش "جنس دوم" بود. يكي از دستاوردهاي كتاب جنس دوم براي دوبووار، اين بود كه سرآغاز نوآوري جاري و مداوم در زمينهي نوشتن زندگينامهي شخصياش گرديد؛ آن گونه نوآوري كه تا پايان دورهي نويسندگي وي دوام يافت. كتاب "يادبودهاي يك دختر وظيفهشناس" (1958)، در چهار جلد و رسالهي بلند "كهنسالي" در دو جلد، از جمله آثار در خور توجه دوبووار در اين زمينهاند.
دوبووار در سال 1945، عضو تحريريهي نشريهي "دوران تازه" شد؛ نشريهاي با اعتباري درخور كه بدست ژان پل سارتر اداره ميشد.
دو گزارش، يكي از امريكا، با نام "امريكا روز به روز" (1948) و ديگري دربارهي چين به نام "راهپيمايي درازمدت" (1957) بر نگاه هوشمندانهي دوبووار از مشاهدات او طي سفرهايي كه به همهي بخشهاي جهان داشت، گواهي ميدهد. رمان "ماندرانها" در سال 1954 جايزهي "كنگور" را از آن او ساخت.
در دوران جنگ فرانسه و الجزاير، دوبووار بر تلاش خود افزود. او به راهپيمايي رفت و سخنراني كرد، مقاله نوشت و براي آرمان مبارزان الجزايري، بويژه "جميله بوپاشا"، زن مسلماني كه بدست فرانسويها به شدت شكنجه و آزار شده بود، دست به مبارزهي تبليغاتي همه جانبه زد. كتاب پرآوازهي "جميله بوپاشا"، نتيجهي همكاري "دوبووار" و "ژيزل حليمي" است كه با پيشباز فراوان خوانندگان روبرو شد. زماني كه جنبش آزادي زنان (M.L.F)20 در سال 1971 پايهگذاري شد، دوبووار يكي از امضاكنندگان بيانيهي پرآوازهي اين جنبش بود. در سال 1974، دوبووار به رياست انجمن حقوق زنان برگزيده شد؛ اين انجمن، به مبارزهي قانوني براي گرفتن حقوق زنان ميپرداخت و ماهنامهاي را به نام "كسيتون فمنيست" (جانبداران حقوق زنان) منتشر كرد. از ديگر آثار دوبووار كه برخي از آنها به فارسي هم برگردانده شدهاند، ميتوان به رمانهاي "همه ميميرند" 1946، "ضرورت زمان" 1960، "جبر محتوم" 1963، "مرگ آرام" 1964، "تصويرهاي زيبا" 1966 و "زن وانهاده" 1967 اشاره نمود.
بدين ترتيب، منحني زندگي سيمون دوبووار كه از پيوستگياش به پيشهي انزواجويانهي روشنفكري آغاز شده بود، به همبستگي پر شور، همراه با پيشرفت براي بازپسگيري حقوق زنان در سراسر جهان ادامه يافت. با وجود اين، نوشتن در درجهي نخست، دلبستگي بنيادي او در زندگي به شمار مي رفت. او هميشه نوشتن را گونهاي از زيستن مسئولانه ميدانست و به همين دليل و شايد به دليل نيروي برانگيزانندهي احساس بيپايان بشري به ميل جاودانگي كه در جان و دلش ريشه دوانيده بود، با انديشمندي تمام، دست به نگارش زندگينامهي شخصي خود زد و نتيجهي آن، كتاب ارزشمند "يادبودها" است. خودش در اين باره مينويسد :
«اين بار، پاياني بر كتابم نخواهم نوشت. ميگذارم تا خوانندگان، خود، هر نتيجهاي كه ميخواهند از آن بگيرند.»
سيمون دوبووار در چهاردهم آوريل 1986 در سن 78 سالگي به دليل بيماري ذاتالريه در "پاريس"، چشم از جهان فروبست و در کنار "ژان پل سارتر" به خاک سپرده شده است.
برخی از كتابهاي سيمين دوبووار بر اين پايهاند :
مهمان (۱۹۴۳)
خون ديگران (۱۹۴۵)
همه ميميرند (۱۹۴۶)
جنس دوم (۱۹۴۹)
ماندارينها (۱۹۵۴)
يادبودهاي يک دختر پيراسته (۱۹۵۸)
مرگي بسيار آرام (۱۹۶۴)
تصاوير زيبا (۱۹۶۶)
زن وانهاده (۱۹۶۷)
کهنسالي (۱۹۷۰)
مراسم بدرود (۱۹۸۴)
:: موضوعات مرتبط:
زندگی نامه سيمون دوبووار ,
,